ميرسد از راه
قد بلند است و پردهها کوتاه
آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه اي از ماه
بچهي هيأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سياه
مويت از زير روسري پيداست
دخترِه . ، لا اله الا الله!
به «ولا الضالين» دلم خوش بود
با دو نخ موي تو شدم گمراه
چشمهايم زبان نميفهمند
دين ندارد که مرد خاطرخواه
چاي دارم ميآورم آن ور
خواهران عزيز! يا الله!
سيني چاي داشت ميلرزيد
ميرسيدم کنار تو . ناگاه ـ
پا شدي و نسيم چادر تو
برد با خود دل مرا چون کاه
واي وقتي که شد زليخايم
با يکي از برادران همراه
يوسفي در خيال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه
«زاغکي قالب پنيري ديد»
و چه راحت گرفت از او روباه
مي گريزد و مي رود آهو
ميکشم من فقط برايش آه
آي دنيا ! هميشه خرمايت
بر نخيل است و دست ما کوتاه
قاسم صرافان
درباره این سایت