مشت همسايه
اي خـدا تـا كي و تـا چنـد جفا بر سرما
اينهمـه جـور و جفـا نيست روا بر سـر ما
واي از اين زلهي شوم و بلاخيز كه ريخت
مسجـد وصـومعـه و ديـر و سرا بر سرما
چشم جادوي قدر خسته از اين بـاور پوچ
مـا در انـديشـه كـه آورد قضا بـر سـرما
بـاور عقل كجانديش نيايـد كـه چـه كرد
مشـت پنهـاني همسايـهي مـا بـر سرما
نورالله وثوق
درباره این سایت