متمني ست اين اثر نقد ادبي شود
عمر من گر چه رو به پايان است
شعر من يادگار دوران است
نوجواني سخن چنين گفتم
اين زمين چيست؟ جز که زندان است؟
آنتي بادي شنيده ام در تن
مثل زندان براي ويروس است
ما در اينجا به چنگِ آنتي باد
شادي ما، کناري و بوس است
کار انسان دروغ و نيرنگ است
نام انسان براي من ننگ است
جان ز ديري شکايتي دارد
تن براي جناب او تنگ است
آرزويم رهايي از خاک است
جان بر اين آرزو چه چالاک است
دل فروشسته آرزوهايش
تا به رفتن عجيب بي باک است
اين زمين مال هر که مي خواهد
دل گذشته از آن به آساني
گفته ي جانِ بود، بر اين دنيا
بهتر است روي خود، بگرداني
توي زندان هنر فراوان است
زين سبب شاعرم در اين زندان
عاشقي کن ، که بهترين باشد
اين سخن را شنيدم از رندان
روز هجرت ، رهايي از اين بند
گريه بر رفتنم جنايت باد
خنده خنده بنوش مي يا چاي
بر من اينگونه جان رضايت داد
10 مهر 1398
پ. ن
آنتي بادي. به زبان بسيار ساده، در مقابل هر آنتي ژني، آنتي بادي را بدن مي سازد به عبارتي بهتر قدرت دفاعي بدن را در مقابل آنتي ژن ها افزايش داده و عوامل بيگانه ي مضر را در خود زنداني مي کند تا از فعاليت مخرب آنان جلوگيري کند.
ميرسد از راه
قد بلند است و پردهها کوتاه
آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه اي از ماه
بچهي هيأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سياه
مويت از زير روسري پيداست
دخترِه . ، لا اله الا الله!
به «ولا الضالين» دلم خوش بود
با دو نخ موي تو شدم گمراه
چشمهايم زبان نميفهمند
دين ندارد که مرد خاطرخواه
چاي دارم ميآورم آن ور
خواهران عزيز! يا الله!
سيني چاي داشت ميلرزيد
ميرسيدم کنار تو . ناگاه ـ
پا شدي و نسيم چادر تو
برد با خود دل مرا چون کاه
واي وقتي که شد زليخايم
با يکي از برادران همراه
يوسفي در خيال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه
«زاغکي قالب پنيري ديد»
و چه راحت گرفت از او روباه
مي گريزد و مي رود آهو
ميکشم من فقط برايش آه
آي دنيا ! هميشه خرمايت
بر نخيل است و دست ما کوتاه
قاسم صرافان
بايد تو را هميشه به دقت نگاه کرد
يعني نه سرسري، سر فرصت نگاه کرد
خاتون! بگو که حضرت خالق خودش تو را
وقتي که آفريد چه مدت نگاه کرد
هر دو مخدرند که بيچاره مي کنند
بايد به چشم هات به ندرت نگاه کرد
هر کس نظاره کرد تو را دلسپرده شد
فرقي نمي کند به چه نيت نگاه کرد
عارف اگر براي تقرب به ذات حق
زاهد اگر براي ملامت نگاه کرد
تو بي گمان مقدسي و کور مي شود
هر کس تو را به قصد خيانت نگاه کرد
مسلم محبي
مشت همسايه
اي خـدا تـا كي و تـا چنـد جفا بر سرما
اينهمـه جـور و جفـا نيست روا بر سـر ما
واي از اين زلهي شوم و بلاخيز كه ريخت
مسجـد وصـومعـه و ديـر و سرا بر سرما
چشم جادوي قدر خسته از اين بـاور پوچ
مـا در انـديشـه كـه آورد قضا بـر سـرما
بـاور عقل كجانديش نيايـد كـه چـه كرد
مشـت پنهـاني همسايـهي مـا بـر سرما
نورالله وثوق
با که گويم؟
گاه از گفتن خسته
از ديدن رانده
گاه تشنه بودن
گاه لبريز از نبودن
گاه مي روم
به تنها بودن
در تنهايي درون
گاه بيرون مي ايم
از اندرون
مي پذيرم
تنها بودن
را بيرون
گاه از نا گفته ها
هراسان مي گريزم
تا نگويم از ان
با نا محرمان
گاه نا گريز
لب گشوده
مي گويم
با هر کسان
از چه گويم؟
با که گويم؟
انچه را که بايد بگويم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گيتي
به نام خداوند سبحان
گاهي اوقات يه سوتي هايي ميدم که تاريخي و به يادماندني هست
يعني برا خودشون يه پا فاجعه جهاني محسوب ميشه.
ماجرا از اونجا اغاز ميشه که.
تو کلاس به هر حال پيش مياد که بدلايل مختلف جزوه اي که مي نويسيم
ناقص باشه.پس مجبوريم که از بقيه کمک بگيريم.
حالا ترم قبلي به يه بنده خدايي گفتم امروز که اومديد جزوتون رو بياريد
که من از روش کپي بگيرم.
گفت
من
اصلا
اين
درس
رو
ندارم
.
.
.
به فناي عظما رفتم و در افقي بي نهايت محو شدم.
چاي که مرغوب نباشه چيزي بهش اضافه ميکنم:
چوب دارچيني، هلي، نباتي، شده چند پر بهار نارنج.
چيزي که اون مزه گس و بو را تبديل به عطر خوش و طعم خوب کنه
زندگي هم گاهي ميشه مثل همين چاي
بايد با دلخوشيهاي کوچک طعم و رنگش را عوض کني.
يک چيزي که اميد بده به دلت
انگيزه بشه
بنزين باشه براي حرکت ماشين زندگيت
بعد ماشين تخت گاز ميره تا اونجايي که بايد…
درباره این سایت